اگر در گذشته نظری مبنی بر این که «باید بیشتر استراتژی داشته باشی» دریافت کرده باشید، میدانید که این موضوع چهقدر ناامیدکننده است. برای این که نمک به زخمتان پاشیده شود، کمتر پیش میآید که چنین بازخورد و نظری با یک راهنمایی برای بهبود اوضاع همراه باشد. اما چه قدمهای مشخصی را باید برای داشتن تفکر استراتژیک در نقش فعلیتان بردارید؟ ابتدا با تغییر ذهنیت خود شروع کنید. اگر فکر میکنید که تفکر استراتژیک تنها برای مدیران ارشد است، دوباره به آن بیاندیشید. این نوع تفکر میتواند، و البته باید، در تمام سطوح یک سازمان اتفاق بیافتد. اگر از این موضوع صرفنظر کنید یا به آن با دیده اهمال بنگرید، ترفیع نمیگیرید یا بودجه بخشتان کم میشود، زیرا سهم استراتژیک دپارتمان شما نامشخص است. در این مطلب، با تفکر استراتژیک، ویژگی افراد دارای تفکر استراتژیک و راههای تقویت این تفکر بیشتر آشنا میشویم.
تفکر استراتژیک چیست؟
تفکر استراتژیک، تمرینی است برای جهتدهی به تصمیمات بر اساس تصورکردن نتیجهای که خواهند داشت و کار روبهعقب برای اطمینان از همخوانی اقدامات با هدف نهایی. تفکر استراتژیک بهجای آنکه بر رویکردهای محدود همراه با پیشرفتهای جزئیِ حل مسئله تکیه کند، دستورالعملهایی را برای ارزیابی انتخابها و مطابقت تصمیمگیریها با هدف نهایی ارائه میکند. تفکر استراتژیک برای توسعهی برنامهی استراتژیک بهکار گرفته میشود. افرادی که در تهیهی برنامهی استراتژیک مشارکت دارند، باید برای هدایت عملیات و گرفتن تصمیمات تاکتیکی تا زمان رسیدن به نتیجهی مورد نظر، آمادگی داشتهباشند. این در حالیست که تنها بخش کوچکی از مدیران سازمان در بحثهای برنامهریزی استراتژیک شرکت میکنند. در برخی موقعیتها، نیاز به مهارت تفکر استراتژیک افزایش مییابد. از جمله وقتی مدیرانی که عملیات را هدایت میکنند، تعامل محدودی با رهبرانی که برنامهی استراتژیک را تنظیم کردهاند دارند؛ یا زمانی که برنامهی استراتژیک اخیرا بهروزرسانی نشده و به نظر میرسد ارتباط چندانی با چالشهایی که مدیران با آنها مواجه میشوند ندارد.
چه سوالاتی به تفکر استراتژیک نیاز دارند؟
تفکر استراتژیک خوب است. خب؟ بعدش چه؟ باید بدانید که در چه مواردی به تفکر استراتژیک نیاز دارید. بعضی از سوالاتی که باید با تفکر استراتژیک به آنها پاسخ دهید، عبارتاند از: اولین سوالی که باید با تفکر استراتژیک به آن پاسخ داد آیا این نوآوری و خلاقیت چیزی است که باید اکنون به آن پاسخ بدهیم یا میتوانیم آن را تماشا کنیم و برای جلساتمان پیرامون برنامه بلندمدت شرکت صبر کنیم و آن را به مجموعهای وسیعتر از بهبودها اضافه کنیم؟ آیا باید فردی را که به تازگی شرکت را ترک کرده، با فردی مشابه از نظر مهارت جایگزین کنیم یا اینکه به استخدام نیرویی با مهارتهای جدید و متفاوت (و یا حتی بهتر) برای دو سال آینده نیاز داریم؟
سوال مهم دیگری که باید با تفکر استراتژیک به آن پاسخ داد این است که من اجازه و اختیار اخذ این تصمیم را دارم؛ اما آیا کسانی وجود دارند که با این تصمیم من تحت فشار قرار بگیرند؟ آیا باید پیش از نهاییکردن تصمیمم، دوباره روی آن فکر کنم؟
آیا در سال آینده باید محصولات اصلیمان را بهبود بخشیم یا اولویتهای دیگری برای درنظرگرفتن وجود دارند؟
۱۱ ویژگی افراد دارای تفکر استراتژیک
راهبردیکردن تفکرتان یک چالش همیشگی است. فشار کاری همیشه شما را وادار به واکنشهای سریع، و گاهی خارج از منطق و اصول میکند. مشخصا در چنین مواقعی، زمان مناسبی برای فکرکردن به تصویر بزرگ یا آینده، وجود ندارد. بههرحال مگر تفکر استراتژیک کاری نیست که مدیران ارشد به آن موظف باشند؟ نه! تفکر استراتژیک چیزی است که شما میتوانید و باید در هر جایگاهی از یک سازمان، به کار بگیرید. این نوع تفکر، یک عادت است و نه بخشی از تقویم و برنامه روزانه شما. شما باید روشتان را طوری تنظیم کنید که برای خارج شدن از محدوده امن خود، آماده باشید. تفکر استراتژیک، یک فرایند تفکر عاقلانه و هدفمند است که به تجزیهوتحلیل عوامل مؤثر بر اهداف بلندمدت میپردازد. برای این که راحتتر خواص و ویژگیهای تفکر استراتژیک را درک کنید، ۱۱ مورد از ویژگیهای افراد دارای تفکر استراتژیک را برای شما بیان میکنیم:
۱. افراد دارای تفکر استراتژیک، از آینده و احتمالات جدید استقبال میکنند
آیا به همهمه صنعت و حرفهای که در آن مشغول هستید توجه میکنید و ترندهای جدید و با پتانسیل بالا را به کار میگیرید؟ آیا به افق دید حرفه خود و تکنولوژی نیمنگاهی دارید و به دنبال فرصتها و احتمالات جدید میگردید؟ افراد دارای تفکر استراتژیک این کار را میکنند. آنها واکنش نشان نمیدهند یا منتظر کسی نیستند که به آنها بگوید چه کار کنند. آنها به سوی ایدههای جدید گام برمیدارند، پروژههای جدید را آغاز میکنند و سعی میکنند که کالا یا خدمت جدید آینده را پیدا و زودتر از بقیه آن را عرضه کنند. آنها مسیری را انتخاب میکنند که در آن اهداف، طولانیمدتتر و بسیار بزرگتر هستند. این افراد، اصولا تفکر روبهجلو دارند. افراد دارای تفکر استراتژیک، آینده را میسازند.
۲. افراد دارای تفکر استراتژیک ریسک میکنند
بیشتر انسانها خارج شدن از محدوده امن خود را دوست ندارند. اما این موضوع برای رشد شخصی و حرفهای لازم است. در این وضعیت است که یادگیری و کسب دانستههای جدید، رخ میدهند. آنها ایدههای جدید را طوفان فکری میکنند و با ذهنی باز به مسائل مینگرند. از ریسک نمیترسند و آن را هرچهقدر که ترسناک باشد، میپذیرند و با ترسشان روبرو میشوند. افراد دارای تفکر استراتژیک از شکست لذت میبرند، بلند میشوند و دوباره به پیش میتازند.
۳. این افراد، خلاق هستند
ایدههای خارج از چهارچوب، مسائل بیشتری را نسبت به راهحلهای معمول حل میکنند. هر سازمانی، وقتی با موانع و چالشهای صعبالعبور مواجه میشود، به راهحلی نیاز دارد. اینجا، جایی است که افراد با تفکر استراتژیک وارد میشوند. هیچ نظر یا موضوعی برای حرفهایهایی که تفکر خارج از چارچوب دارند، تابو نیست. آنها راهحلهای جدید را به کار میگیرند، حتی اگر این راهحلها، عجیب و غریب باشند. افراد خلاق، صندوقچه گنجی از تفکر استراتژیک دارند. از آنها پیشنهاداتی برای حل مسئله بخواهید. کمی بعد به ایدههایی غیرمعمول ولی راهگشایشان گوش خواهید داد.
۴. وضع موجود را نمیپذیرند
افراد با تفکر استراتژیک، به روشهای مقبول و معمول اهمیتی نمیدهند. آنها به دنبال پیداکردن روشهایی هستند که در محیط دائما در حال تغییر، جواب بدهند. این افراد با ایستادن جلوی وضع موجود مشکلی ندارند و میتوانند کارشان را به شکلی کاملا جدید انجام بدهند.
۵. افراد دارای تفکر استراتژیک مشتاق یادگیری هستند
هرکسی در محیط کاری خود شخصی را میشناسد که انگار همهچیز را میداند. هرگاه که با این شخص حرف میزنید، آنها به شما میگویند که چه اتفاقی در سازمان و یا حتی صنعتی که در آن مشغولاید، در حال رخدادن است. آنها کاملا به اتفاقاتی که در حال رخدادن هستند، اشراف دارند و از یادگیری چیزهای جدید لذت میبرند. این کنجکاوی و عطش برای اطلاعات، نمایانگر یک فرد با توان تفکر استراتژیک است.
۶. آنها برای تطبیقیافتن مشتاق هستند
سختگیری، راهبرد بلندمدت خوبی برای پرورش شخصیت حرفهای نیست. هرچه بیشتر به روشهای قدیمیتان برای انجام کارها بچسبید، بیشتر گیر میافتید. برای بهبود تفکر استراتژیک خود، نیاز دارید که روشتان را اصلاح کنید. نیاز خواهید داشت که کارهای جدیدی را امتحان کنید. مثلا کارهایی که قبلا انجام ندادهاید. باید تطبیقپذیر باقی بمانید و پروژهها را چه پیش از شروع، چه هنگام کار و چه پس از تکمیلشان، به خوبی مدیریت کنید.
۷. افراد دارای تفکر استراتژیک برای موفقیت صبر میکنند
یکی از مهمترین صفتهای یک فرد با تفکر استراتژیک، اخلاق کاریاش است. این افراد برای انجام اضافهکاری در غروب روزهای چهارشنبه و پنجشنبه مشتاق هستند، زیرا در اینصورت میتوانند کار هر هفته را به طور کامل، در همان هفته، تمام کنند. آنها به جای مدیریت ذره بینی تیمشان یا انجام تنهایی تمام کارهای پروژه، برای تخصیص منابع مشتاق هستند. افراد دارای تفکر استراتژیک، به دنبال سربلندی و خشنودی آنی نیستند. آنها میدانند که حس سربلندی، کوتاهمدت است. به جای آن، رسیدن به موفقیتهای بزرگ را بهعنوان اهدافشان تعیین میکنند. اهدافی که به برنامهریزی دقیق، احتیاط و تلاش مداوم نیاز دارند. آنها تلاش میکنند که برنده بازی سخت و طولانی باشند. آگاهی از نتیجه قابلقبول، به این افراد دارای تفکر استراتژیک اجازه میدهد که تصمیمات تدبیری و قابلاستفاده خیلی بهتری بگیرند.
۸. به جای آنکه فقط مشغول باشند، مفید کار میکنند
کار زیاد لزوما به معنای تفکر استراتژیک نیست. اگر شما با کارهای اجرایی و وظایف روزانه احاطه شدهاید و وقت سر خاراندن ندارید، فرصت گسترش چشم انداز خود را از دست دادهاید. کارها را به دیگران تفویض کنید و برنامه کاری خود را خالی کنید. حس آگاهی را در خود تقویت کنید. وقتی چیزهای غیرضروری را از بار فکری خود کم کنید، توانایی فکرکردن به اهداف بلندمدت را خواهید داشت.
۹. باملاحظه هستند و قادرند تصمیمات بهتری بگیرند
کسی که تفکر استراتژیک دارد، کارها را بهطور متفاوتی انجام میدهد. این افراد برای تجزیه و تحلیل فرآیندها و استفاده از معیارهای عملکردی، جمعآوری دادهها و تجزیهوتحلیل برای گرفتن تصمیمی آگاهانه، مسائل را با عمق بیشتری بررسی میکنند. چنین افرادی از نظر تفکر انتقادی در سطح بالایی قرار دارند. وقتی نوبت به تصمیمگیری میرسد، بیشتر تأمل میکنند و سؤالات بهجایی میپرسند؛ مثل سؤالاتی که در لیست زیر نوشتهایم. آنها خود، همکاران، کارمندان، سرپرستان و مدیران اجرایی را به چالش میکشند تا به جواب این سؤالات برسند. کسی که تفکر استراتژیک دارد بیشتر مشاهده میکند و باملاحظهتر از میانگین افراد، رفتار میکند. در اینجا به سؤالاتی که این افراد برای گرفتن تصمیم بهتر درخصوص یک مشکل خاص، چالش، رویداد یا استراتژی، با خودشان مرور میکنند، میپردازیم.
چرا من/ما باید به این مسئله اهمیت بدهم/بدهیم؟ یا لزوم اتخاذ این تصمیم چیست؟
اگر در این مورد تصمیمی نگیرم/نگیریم چه میشود؟ آیا وضعیت موجود، قابلقبول است؟ اگر بله چرا و اگر خیر چرا؟
میخواهیم چه دستاوردی کسب کنیم؟ چه کسی به این دستاوردها اهمیت میدهد و چرا؟
تعصبات، علایق و ارزشهای من چه چیزهایی هستند؟ آیا آنها با تصمیمات گرفتهشده، مطابقت دارند؟
این تصمیم بیشتر روی چه کسی اثر میگذارد و چرا؟
عواقب مثبت و منفی چنین تصمیمی چیست؟ بر چه اساسی؟
ذینفعان در طولانیمدت و کوتاهمدت چه کسانی هستند؟ چهطور آنها را مشخص کنیم؟
بدترین نتیجهای که در پی چنین تصمیمی میآید، چیست؟ آیا من/ما میتوانیم آن را تحمل کنیم؟
چه نیروهایی موافق یا مخالف چنین تصمیمی هستند؟ آیا برای من/ما مهم هستند؟ چرا بله یا چرا خیر؟
نقشه دوم یا امکان بازگشت وجود دارد؟ دوام آن چهقدر است و ما از کجا میدانیم؟
۱۰. با رهبری بهتر، موقعیتهای شغلی خود را بیشتر میکنند
آنها معمولا بیشتر از بقیه تمام و کمال در حال رهبری هستند. همه متفکران بزرگ، لزوما رهبران خوبی نیستند؛ اما کسانی که پتانسیل تفکر استراتژیک دارند، با احتمال بیشتری به رهبرانی موفق تبدیل میشوند. رهبری استراتژیک زمانی مسیر میشود که رهبران فراتر از نقش عادی خود پیش بروند و به درک کامل از چشماندازشان، تفکر درمورد آن، برنامه ریزی و اجرای استراتژیهای لازم برسند. اگر بخواهم کمی بیشتر توضیح دهم، من رهبری با تفکر استراتژیک را جستوجو، رمزگشایی و تفسیر بهترین مفاهیم برای دستیابی به تعالی سازمان، پیشبینی میکنم و آن را پاسخگویی به تغییرات و همسویی با سیستمهای سازمانی، فرآیندها، افراد، خدمات و محصولات میبینم. اما این فقط در مورد سازمان شما نیست. اگر قصد دارید که برند و شغل خود را ارتقا دهید، باید با استراتژی بیشتری عمل کنید. وقتی کسی در مورد چیزی «استراتژیک» است، روی تمام قسمتهای سیستم تمرکز میکند و پیامدهای تصمیم خود را میسنجد تا ببیند آیا آن تصمیمات، روی توانایی تیم برای دستیابی به نتایج استراتژیک، اثر میگذارند یا خیر. اگر چنین کاری میکنید، یعنی فاکتورهای مؤثر بر سیستم را به هم ارتباط میدهید، شما تفکر استراتژیک دارید و مهارتهای رهبری شما، استثنایی هستند. این دو مشخصه با هم، چیزی است که همه در مورد رهبری استراتژیک میشناسند.
۱۱. با پرورش متفکران دیگر، تبعیت از ارزشهای سازمانی را نشان میدهند
افراد دارای تفکر استراتژیک برای اینکه ارزش خود را به تیم و به سازمان نشان دهند، سؤالاتی مطرح میکنند که پایبندی و تعهد آنها را به استراتژی سازمانی، نشان دهد. یافتن و متعادلکردن ارزش در تفکر سازمانی، بسیار مهم است. زمانیکه شما اهمیت ارزشهای سازمان را نادیده بگیرید، امکان ندارد بتوانید یک متفکر استراتژیک باشید. نباید سرتان آنقدر شلوغ باشد که وقتی خودتان نمیتوانید به توسعه یک فرهنگ اولویت دهید، سایرین را به چنین کاری تشویق کنید. افراد دارای تفکر استراتژیک در یک سازمان، سؤالاتی را به ذهن متبادر میکنند که طراحی شدهاند تا افراد بیشتری را با تفکر استراتژیک تربیت کنند. نمونهای از این سؤالات را در زیر برای شما آوردهایم:
دیدگاه استراتژیک من/ما چیست و اهداف مرتبط و متناظر برای تحقق آن چیست؟
قدم بعدی که سازمان ما باید بردارد چیست و چگونه مطمئن شویم که حتما آن را انجام خواهیم داد؟
استراتژی سرمایه انسانی ما چیست و چگونه با استراتژی سازمانی همسو میشود؟
ذینفعان داخلی و خارجی ما چه کسانی هستند؟ چهطور صدای آنها را بشنویم؟
چهچیزی باعث تصمیمگیری من میشود و این تصمیمات از چه فاکتورهایی تأثیر میگیرند؟ چرا و چگونه؟
کدام مدل تحلیل و تفکر استراتژیک را برای ارزیابی محیطهای بیرونی و درونی به کار بریم؟ (مثلا ماتریس SWOT، زنجیره ارزش، دیدگاه مبتنی بر منابع و...) چرا این مدل؟ چیز دیگری هست که فکر میکنید ممکن است بهتر جواب دهد؟ چگونه؟
گزاره ارزش در سازمان ما چیست؟ چه ارزشی ایجاد میکنیم و آیا این ارزش میتواند به یک مزیت رقابتی یا تمایز پایدار تبدیل شود؟ چگونه؟
چرا باید سایر شرکای تجاری هم با ما کار کنند؟ برای آنها چه منفعتی دارد؟
انجام بیشترین کار با کمترین امکانات یک استراتژی شکستخورده است. من/دپارتمان من باید به انجام کدام کار مشخص ادامه دهیم یا کدام فعالیت را باید رها کنیم؟ چرا؟ من/ما باید چه کارهایی را متفاوت انجام دهیم؟ چگونه؟
به کسانی که با من/ما مخالف هستند و ما را به چالش میکشند، چه مجوزهایی میدهم/ میدهیم؟
آیا ما بهراحتی با جریان طبیعی اوضاع، جلو میرویم؟ چطور این مورد را در
فرهنگ سازمانینشان دهیم؟به چهچیزی میگوییم مسئولیت پذیری؟ آیا فرهنگ سازمانی، ما را به مسئولیتپذیری تشویق میکند؟ چگونه؟
وقتی صحبت از مدیریت عملکرد میشود، استانداردهای رایج رفتاری کداماند؟ چهکسی این استانداردها را تعریف میکند و چرا؟ آیا نظر اعضای تیم هم در نظر گرفته میشود؟
آورده این کسبوکار نسبت به هزینههای کارمند و استخدام، چهقدر است؟ این آورده را هم بازگشت سرمایه و هم بازگشت اطلاعات در نظر بگیرید. آیا نیاز به تغییر استراتژی در این زمینه داریم؟ چرا و چگونه؟
قدرتمندترین کاری که برای ساخت یا بهبود آینده استراتژی عملکرد سازمانی، میتوانم انجام دهم چیست و چرا؟ برای انجام آن به چهچیز نیاز داریم؟ موانع کداماند؟
۴ روش برای بهبود تفکر استراتژیک
وقتی که تفکر استراتژیک را بهعنوان بخشی از کارتان قبول کردید، روی بهبود چهار مهارت کلیدی خود تمرکز کنید تا صلاحیت استراتژیک خود را ثابت کنید.
۱. بدانید؛ ترندها را مشاهده و دنبال کنید
لیسا تفکر استراتژیک نداشت و تصویر بزرگ را نمیتوانست ببیند. زیرا او کار زیادی برای انجامدادن داشت و سرعتی که باید با آن، کارها را به اتمام میرساند، آنقدر زیاد بود که دیگر نمیتوانست سر بلند کند و مسائل روز و روندهای جدید داخلی و خارجی را مشاهده و بررسی کند. همین سبب شده بود که او، از این ترندها، عقب بیافتد. او اطلاعات کلیدی و لازم را نداشت؛ اطلاعاتی که به تمرکز، اولویتبندی و فعالتر بودنش در بخش مشکلات استعدادی شرکت درحال توسعهاش کمک میکردند. از آنجایی که لیسا، سبک رهبری تعاملگرا را به کار بسته بود، یعنی استخدام نیرو بدون توجه خاصی و بدون تفکر استراتژیک، تشخیص نداده بود که به یک روش کاملا جدید برای استخدام و ابقاء نیاز دارد. برای آن که تفکر استراتژیک باشید، باید در بطن صنعت و حرفهای باشید که کسبوکارتان در آن فعالیت دارد. همچنین باید از روندها و محرکهای تجاری نیز آگاهی داشته باشید. تنها پذیرفتن و درک اهمیت استفاده از اطلاعات جاری و مشاهده و دنبالکردن ترندها کافی نیست. شما باید:
کشف ترندهای داخلی و آمیختن آنها با کار هرروزهتان را بهعنوان تمرینی روزمره در نظر داشته باشید؛
در وصلکردن همتایان و همکارانتان به یکدیگر، چه در سازمان خود و چه در صنعتی که در آن مشغول به کار هستید، فعال باشید؛
اطلاعات منحصربهفرد و چشماندازهایی را که عملکرد شما به ارمغان میآورد، درک کنید و تاثیرش را روی سطوح استراتژی سازمانی، تعریف کنید.
۲. فکر کنید؛ سوالهای سخت بپرسید
با درکی تازه نسبت به ترندها و مشکلات، شما میتوانید مهارت تفکر استراتژیک را با پرسیدن این سوال از خودتان، تمرین کنید: «چطور میتوانم چیزی را که در نظر دارم بسط بدهم؟». سوالات، زبان استراتژی هستند. لیسا در نهایت درک کرد که زندگی و تجربههای سابقش به او دیدی منحصربهفرد، در عینحال کوتهبینانه دادهاند. پس او خودش را ملزم کرد که مهارتهای مربوط به تحقیق و تعیین چشمانداز خود درواقع تفکر استراتژیک را به شدت افزایش دهد. او کنجکاوتر میشد و به اطلاعات از زاویههای دید مختلف نگاه میکرد. با این کار، میتوانست که کوتهبینیاش را کاهش دهد و احتمالات، روشها و پتانسیلهای خروجی متفاوت را درک کند و ببیند. برای مثال، وقتی که روی یک پروژه ابقای کارمندان کار میکرد، از خودش سوالات زیر را که اساس تفکر استراتژیک داشت میپرسید:
در سال اول، انتظار چه موفقیتی را دارم؟
موفقیت در سال سوم کار، چگونه باید باشد؟
چه چیزی میتواند روی حاصل کار و خروجی، تاثیر منفی بگذارد؟
اولین نشانههای شکست یا موفقیت چه چیزهایی هستند؟
شرکای تجاری باید چه چیزی را درک کنند تا موفقیت کسبوکار تضمین شود؟
آیا خروجی کار، در راستای اهداف وسیع و بلندمدت سازمان است؟
با پرسیدن این سوالهای سخت، از همان ابتدا، او فهمید که اگر خیلی زود با همکاران و مدیران ارشد ارتباط برقرار کند، در نهایت به سود پروژه خواهد شد. همچنین تصویری از شخصیت لیسا ساخته میشد که در آن، تفکر استراتژیک و هوشمندانه بود.
۳. صحبت کنید؛ استراتژیک جلوه کنید
افراد دارای تفکر استراتژیک، نحوه درست صحبتکردن را نیز آموختهاند. آنها افکارشان را اولویتبندی و مرتب میکنند. ارتباطات نوشتاری و گفتاری این افراد، طوری ساختاربندی شده که به مخاطبانشان در تمرکز روی هسته پیامها، کمک میکند. آنها سطح فعلی روابط را به چالش میکشند و کاری میکنند که افراد در مورد فرضیات اساسی و بنیادین، صحبت کنند. آن دسته از مدیرانی که متفکر استراتژیک ماهری هستند، به افراد در گذشتن از فرایندهای تشخیص مشکلات، شکلدهی درک معمول و قاببندی انتخابهای استراتژیک، کمک میکنند. اگر چیزی که گفته شد به نظر کمی پیچیده میآید به این دلیل است که واقعا پیچیده است. اما راههایی وجود دارند که شما بتوانید این مهارتها را بهبود ببخشید:
به نوشتار و گفتارتان ساختار بیشتری ببخشید. پیامهای مدنظرتان را گروهبندی کنید و به صورت منطقی به آنها نظم دهید. تا میتوانید، همهچیز را مختصر نگه دارید؛
مخاطبانتان را با پیشزمینه و جملاتی که آنها را برای اصل موضوع آماده میکند، گرم کنید. اینگونه، به جای آن که درگیر جزئیات تاکتیکی شوند، بیشتر در بحث درگیر میشوند و نظراتشان را به اشتراک میگذارند؛
تمرین کنید که به جای آنکه زمینه بچینید و در نهایت و پس از کلی حرفزدن به نتیجه برسید، همان اول جوابها را به مخاطبان بدهید.
لیسا نمیدانست که طریقه صحبتکردنش، باعث شده بود که غیراستراتژیک به نظر بیاید. او تصمیم گرفت که این نقطه ضعف را تغییر بدهد. ابتدا سطح مکالماتش را در جلسات یکنفره با مدیر ارشد بخش منابع انسانی بالاتر برد و سپس بحثهای تاکتیکی را کلا به ایمیلها منتقل کرد.
او با تفکر استراتژیک یک یا دو حوزه استراتژیک را برای تمرکز انتخاب کرد. در نهایت بهعنوان هدف، تصمیم گرفت که مشکلات را در چهارچوبی که جزو اولویتهای مدیرعامل و مدیر ارشد منابع انسانی باشند، در نظر بگیرد.
۴. عمل کنید؛ برای فکرکردن زمان بگذارید و مناقشات را با آغوش باز بپذیرید
در فاز اولیه کا، لیسا تقویمی فشرده و بسیار شلوغ داشت. او باید از یک جلسه به یک جلسه دیگر میدوید. بدون داشتن زمان مناسب جهت تامل روی مشکلات و درنظرگرفتن گزینهها، همکاری و تعامل استراتژیک برای لیسا سخت و حتی غیرممکن شده بود. او فهمید که نتوانسته ارزش واقعی خود را به بقیه ثابت کند. همین سبب شد که وظایفش را براساس ضرورت و اهمیت، در ماتریس ۲*۲ استفن کووی، ارزیابی کند. او حضور در جلساتی را که لزومی نداشتند متوقف کرد؛ همچنین زمان فکرکردنش را برجسته کرد و آن را جدی گرفت، کاری که پیشتر برای جلسات دیگرش انجام میداد. او با حس گناه «آیا وقتی که پشت میزم نشستم و فقط فکر میکنم، کار واقعی میکنم؟» مبارزه کرد و در نهایت پیروز شد. همچنین، لیسا به تمرین مهارتهای کلیدی دیگرش پرداخت. او یاد گرفت که بدون شخصیکردن همهچیز، از مناظره و همصحبتی و چالشهای جدید استقبال کند تا بتواند سوالات سخت را بپرسد. برای انجام این کار، او به جای آنکه تمام تمرکزش را روی افراد بگذارد، آن را با تفکر استراتژیک معطوف به موضوعات و مشکلات اساسی خود و شرکت کرد. لیسا از همتایان خنثی خود برای بهچالشکشیدن تفکرش استفاده کرد. او معیارهای تصمیم گیری خود را جهت مدیریت حس ابهامی که با پرسیدن سوالات بیشتر به وجود میآیند، تبیین کرد. چنین کاری، سبب شد که در برابر اطلاعات ناقص، بهتر عمل کند.
آیا شما مهارتهای تفکر استراتژیک را دارید؟
برای این که میزان همراهیتان با قواعد تفکر استراتژیک را بسنجید، ببینید که آیا قابلیتهای لازم برای اجراییکردن این نوع تفکر را در حرفه خود دارید یا نه. میتوانید از سه مورد زیر کمک بگیرید.
آیا روشی روشن و به اشتراکگذاشتهشده را برای رسیدن به هدف نهایی دارید؟
آیا کسی متوجه میشود که چطور موفقیت را میسنجید؟ از موفقیت، منظورمان موفقیت کلی است نه موفقیت شخصی یا در بخشی خاص.
آیا برنامه بلندمدت و اهدافتان برای همگان به صورت واضح و روشن، مشخص است؟
۵
از ۵
۱۰ مشارکت کننده